خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مانع
[اسم]
obstacle
/ˈɑbstəkəl/
قابل شمارش
[جمع: obstacles]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مانع
سد، مشکل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سد
محذور
مانع
گیر
گره
گرفتاری
مترادف و متضاد
barrier
block
hindrance
obstruction
advantage
aid
asset
1.Ignorance is an obstacle to progress.
1. جهل مانعی برای پیشرفت است.
2.Prejudice is often an obstacle to harmony among people.
2. تعصب معمولا مانعی برای هماهنگی بین مردم است.
3.The soldiers were compelled to get over such obstacles as ditches and barbed wire.
3. سربازان مجبور شده بودند از موانعی مانند گودال و سیم خاردار عبور کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
obsolete
obsolescent
obsolescence
obsessively
obsessive compulsive disorder
obstacle course
obstetrician
obstetrics
obstinacy
obstinate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان