1 . یک بار 2 . زمانی (در گذشته) 3 . به محض اینکه
[قید]

once

/wʌns/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 یک بار یک مرتبه

معادل ها در دیکشنری فارسی: یک‌بار
مترادف و متضاد on one occasion one time many times twice
  • 1.I went sailing once, but I didn't like it.
    1. من یک بار به قایقرانی رفتم، اما از آن خوشم نیامد.
once a day/week/month/year
یک بار در روز/هفته/ماه/سال
  • 1. I go swimming once a week.
    1. من یک بار در هفته (به) شنا می‌روم.
  • 2. Once a year we all meet up.
    2. یک بار در سال ما همه (با هم) ملاقات می‌کنیم.
  • 3. We have lunch together once a month.
    3. ما ماهی یک بار با هم نهار می‌خوریم.

2 زمانی (در گذشته) روزگاری، یک وقتی

مترادف و متضاد formerly in the past previously now
  • 1.Once we were rich but now we are poor.
    1. زمانی ثروتمند بودیم، ولی الان فقیر هستیم.
  • 2.This house was once a school.
    2. این خانه زمانی یک مدرسه بود.
[حرف ربط]

once

/wʌns/

3 به محض اینکه هر وقت

  • 1.Once I find a place to live, I'll send you my address.
    1. به محض اینکه مکانی [خانه ای] برای زندگی پیدا کنم، آدرسم را برایت می فرستم.
  • 2.Remember that you won't be able to cancel the contract once you sign it.
    2. یادت باشد به محض اینکه قرارداد را امضا کنی دیگر نمی توانی آن را لغو کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان