خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آرام کردن
2 . صلح برقرار کردن
[فعل]
to pacify
/ˈpæsəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: pacified]
[گذشته: pacified]
[گذشته کامل: pacified]
صرف فعل
1
آرام کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرام کردن
ساکت کردن
مترادف و متضاد
assuage
calm
placate
tranquillize
enrage
provoke
1.This toy should pacify that screaming baby.
1. این اسباببازی آن نوزادِ در حال جیغ زدن را آرام خواهد کرد.
2.We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line.
2. ما سعی کردیم زنی را که از صبر کردن طولانی در صف عصبانی بود، آرام کنیم.
2
صلح برقرار کردن
فرونشاندن جنگ
a turbulent period before the country was pacified
یک دوره پرتلاطم قبل از برقرار شدن صلح در کشور
تصاویر
کلمات نزدیک
pacifist
pacifism
pacifier
pacification
pacific rim
pack
pack animal
pack for a trip
pack ice
pack in
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان