1 . بخش 2 . فرق (سر) 3 . نقش 4 . قطعه 5 . دیالوگ 6 . فرق باز کردن 7 . جدا شدن 8 . نصف
[اسم]

part

/pɑrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بخش قسمت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بخش جزو جزء نصیب قسمت
مترادف و متضاد section
part of something
بخش [قسمت] چیزی
  • 1. I grew up in the south part of the town.
    1. من در قسمت جنوبی شهر بزرگ شدم.
  • 2. They learn about the different parts of the body.
    2. آن‌ها درباره قسمت‌های مختلف بدن یاد می‌گیرند.
  • 3. Which part of London do you live in?
    3. در کدام بخش از لندن زندگی می‌کنی؟
کاربرد اسم part به معنای بخش و قسمت
اسم part در مفهوم "بخش" و "قسمت". این اسم به‌طور کلی به معنای بخش و یا قسمتی از یک چیز یا انسان است که در ترکیب با دیگر بخش‌ها یک کل را می‌سازد.
- این اسم در این مفهوم به اعضای بدن انسان، حیوان و به قسمت‌های یک گیاه اشاره دارد. این اسم به ناحیه بخصوصی از بدن یا تنه اشاره دارد. مثال:
".They learn about the different parts of the body" (آنها درباره قسمت‌های مختلف بدن یاد می‌گیرند.)
- اسم part در این مفهوم به یک ناحیه یا منطقه بخصوصی از جهان، یک کشور و یا شهر اشاره دارد. مثال:
"the northern part of the country" (قسمت [بخش] شمالی کشور)
"?Which part of London do you live in" (در کدام بخش از لندن زندگی می‌کنی؟)

2 فرق (سر)

معادل ها در دیکشنری فارسی: فرق
the part in her hair
فرق موهایش
کاربرد اسم hair به معنای فرق (سر)
اسم hair در مفهوم "فرق (سر)" به خطی روی سر انسان گفته می‌شود که مو از آن خط توسط شانه به دو بخش تقسیم می‌شود. این اسم در انگلیسی امریکایی به‌کار می‌رود. مثال:
"the part in her hair" (فرق موهایش)

3 نقش

معادل ها در دیکشنری فارسی: رل نقش
مترادف و متضاد character persona role
  • 1.She was very good in the part.
    1. او خیلی نقشش را خوب بازی کرد.
to play a part
نقش بازی کردن
  • He's always playing a part!
    او همیشه نقش بازی می‌کند!
کاربرد اسم part به معنای نقش
اسم part در مفهوم "نقش" اشاره دارد به نقشی که یک بازیگر در یک فیلم یا نمایش، در قالب آن فرو رفته و به اجرای آن می‌پردازد. مثال:
".She was very good in the part" (او خیلی نقشش را خوب بازی کرد.)
"?Have you learned your part yet"
نکته: این اسم در مفهوم "نقش" می‌تواند به عمل و رفتار دروغین یک فرد برای فریب دادن فردی دیگر نیز اشاره داشته باشد. مثال:
"!He's always playing a part" (او همیشه دارد نقش بازی می‌کند!)

4 قطعه

معادل ها در دیکشنری فارسی: قطعه
مترادف و متضاد component constituent portion entirety whole
aircraft/original/spare parts
قطعات هواپیما/اصلی/یدکی
کاربرد اسم part به معنای قطعه
اسم part در مفهوم "قطعه" به معنای یک بخش از قسمت‌های مختلف یک دستگاه، ماشین و یا یک سازه است. مثال:
"aircraft parts" (قطعات هواپیما)
"spare parts" (قطعات یدکی)

5 دیالوگ

مترادف و متضاد line
  • 1.Have you learned your part yet?
    1. دیالوگت را حفظ کردی؟
[فعل]

to part

/pɑrt/
فعل گذرا
[گذشته: parted] [گذشته: parted] [گذشته کامل: parted]

6 فرق باز کردن

  • 1.He parts his hair in the middle.
    1. او از وسط (موهایش) فرق باز می‌کند.
کاربرد فعل part به معنای فرق باز کردن
فعل part در مفهوم "فرق باز کردن" به‌معنای شانه کردن موها از فرق سر (وسط سر) به دو طرف است؛ به‌صورتی که خطی، موها را به دو بخش تقسیم کند. مثال:
".He parts his hair in the middle" (او از وسط موهایش فرق باز می‌کند.)

7 جدا شدن ترک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جدا شدن
مترادف و متضاد depart divide separate join
  • 1.He parted without saying goodbye.
    1. بدون خداحافظی کردن (از هم) جدا شدیم.
  • 2.We parted at the airport.
    2. ما در فرودگاه از هم جدا شدیم.
to part from somebody
از کسی جدا شدن
  • He has recently parted from his wife.
    او اخیراً از زنش جدا شده‌است.
کاربرد فعل part به معنای جدا شدن و ترک کردن
فعل part در مفهوم "جدا شدن" و "ترک کردن". به‌طور کلی به‌معنای جدا شدن فردی یا چیزی از فرد یا چیز دیگر است.
- جدا شدن دو فرد. مثال:
".He has recently parted from his wife" (او اخیراً از زنش جدا شده‌است.)
".We parted at the airport" (ما در فرودگاه از هم جدا شدیم.)
- جدا شدن دو چیز در مفهوم از هم دور شدن یا باز شدن. مثال:
".The elevator doors parted" (درهای آسانسور جدا شدند. [باز شدند] )
[قید]

part

/pɑrt/
غیرقابل مقایسه

8 نصف نیمه

مترادف و متضاد half
  • 1.She's part French and part Chinese.
    1. او نیمه فرانسوی و نیمه چینی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان