1 . عالی 2 . کامل (دستور زبان) 3 . تمام (تأکیدی) 4 . به کمال رساندن 5 . زمان کامل (دستور زبان)
[صفت]

perfect

/ˈpɜr.fɪkt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more perfect] [حالت عالی: most perfect]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عالی بی‌نقص، تمام و کمال، فوق‌العاده

مترادف و متضاد excellent flawless ideal superb faulty imperfect
  • 1.Her performance was perfect.
    1. اجرای او عالی بود.
  • 2.The weather was perfect.
    2. هوا عالی بود.
  • 3.Well I'm sorry—but nobody's perfect.
    3. خب متاسفم؛ اما هیچکس بی‌نقص نیست.
  • 4.You have a perfect English accent.
    4. شما لهجه انگلیسی عالی دارید [لهجه انگلیسی شما عالی است].
in perfect condition
در شرایط عالی
  • The car is five years old but is in almost perfect condition.
    ماشین پنج ساله است، اما تقریباً در شرایطی عالی است.
a perfect day
یک روز عالی
  • 1. It was a perfect day for a picnic.
    1. آن یک روز عالی برای پیک‌نیک بود.
  • 2. We had a perfect day with her.
    2. ما روزی عالی با او داشتیم.
perfect timing
زمان‌بندی عالی
  • What perfect timing!
    چه زمان‌بندی عالی!
perfect example
نمونه‌ای عالی/تمام و کمال
  • This painting is a perfect example of the painter's early style.
    این نقاشی، نمونه‌ای عالی از سبک اولیه آن نقاش است.
perfect crime
جرم بی‌نقص
  • There is no such thing as the perfect crime.
    چیزی به‌عنوان جرم بی‌نقص وجود ندارد.

2 کامل (دستور زبان)

the present/past/future perfect
حال/گذشته/آینده کامل
  • “I have eaten” is the present perfect tense of the verb “to eat,” “I had eaten” is the past perfect, and “I will have eaten” is the future perfect.
    «من غذا خورده‌ام» زمان حال کامل فعل «غذا خوردن» است، «غذا خورده بودم» گذشته کامل و «غذا خورده خواهم بود» آینده کامل است.

3 تمام (تأکیدی) تمام‌عیار، کامل

مترادف و متضاد absolute complete total
  • 1.I don't know him—he's a perfect stranger.
    1. من او را نمی‌شناسم؛ او یک غریبه تمام‌عیار است [او کاملاً غریبه است].
[فعل]

to perfect

/pərˈfekt/
فعل گذرا
[گذشته: perfected] [گذشته: perfected] [گذشته کامل: perfected]

4 به کمال رساندن عالی کردن، به حد مطلوب رساندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: کامل کردن
مترادف و متضاد bring to perfection make perfect
to perfect something
چیزی را به کمال رساندن [به حد مطلوب رساندن]
  • 1. As a musician, she has spent years perfecting her technique.
    1. به‌عنوان موسیقیدان، او سال‌ها صرف به کمال رساندن تکنیکش کرده است.
  • 2. They have perfected the art of wine-making.
    2. آنها هنر شراب‌سازی را به کمال رسانده‌اند.
[اسم]

the perfect

/ˈpɜr.fɪkt/
غیرقابل شمارش

5 زمان کامل (دستور زبان)

مترادف و متضاد the perfect tense
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان