خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عکس
2 . عکس گرفتن
[اسم]
photograph
/ˈfoʊt̬.əˌgræf/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
عکس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عکس
مترادف و متضاد
photo
picture
1.a black-and-white photograph
1. یک عکس سیاه و سفید
2.My parents took a lot of photographs of us when we were small.
2. پدر و مادرم از ما وقتی کوچک بودیم عکسهای زیادی گرفتند.
[فعل]
to photograph
/ˈfoʊt̬.əˌgræf/
فعل گذرا
[گذشته: photographed]
[گذشته: photographed]
[گذشته کامل: photographed]
صرف فعل
2
عکس گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عکس انداختن
عکس گرفتن
1.I prefer photographing people rather than places.
1. من ترجیح میدهم از مردم عکس بگیرم تا از مناظر.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
photoflood
photocopy
phony
phonograph recording disk
phonograph recording
photographer
photographic camera
photographic film
photography
photojournalist
کلمات نزدیک
photogrammetry
photogenic
photofit
photoelectric cell
photoelectric
photographer
photographic
photographic memory
photography
photography is a pretty expensive hobby.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان