خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوراخ کردن
2 . پیرس (نام خانوادگی)
[فعل]
to pierce
/pɪrs/
فعل گذرا
[گذشته: pierced]
[گذشته: pierced]
[گذشته کامل: pierced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سوراخ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نفوذ کردن
سوراخ کردن
آجیدن
مترادف و متضاد
make a hole in
penetrate
puncture
1.My sister is debating whether or not to get her ears pierced.
1. خواهرم بحث میکند که گوشش را سوراخ کند یا نه.
2.The arrow pierced his shoulder.
2. تیر شانهاش را سوراخ کرد.
[اسم]
Pierce
/pɪrs/
غیرقابل شمارش
2
پیرس (نام خانوادگی)
تصاویر
کلمات نزدیک
pier
pied-à-terre
piecework
pieces
piecemeal
piercing
pierre
piety
pig
pig out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان