Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . انگشت کوچک
[اسم]
pinky
/ˈpɪŋki/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انگشت کوچک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگشت کوچک
informal
مترادف و متضاد
little finger
1.He always wears a ring on his pinky.
1. او همیشه در انگشت کوچکش انگشتر میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
pinko
pinkie
pink slip
pink
pinion
pinnacle
pinpoint
pins and needles
pinstripe
pinstripe suit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان