1 . مکان 2 . خانه 3 . ظرفیت 4 . مقام (مسابقه) 5 . جایگاه 6 . میدان 7 . دادن (سفارش یا آگهی) 8 . گذاشتن 9 . قائل بودن 10 . تشخیص دادن
[اسم]

place

/pleɪs/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مکان محل، جا

معادل ها در دیکشنری فارسی: جا موضع مکان محل
مترادف و متضاد area location region seat site
  • 1.Are your documents in a safe place?
    1. آیا مدارکت در جای امنی هستند؟
  • 2.This looks like a nice place for a picnic.
    2. اینجا محل خوبی برای پیک‌نیک به نظر می‌رسد.
  • 3.This plant needs a warm, sunny place.
    3. این گیاه به یک مکان گرم و آفتابی نیاز دارد.
to save someone a place
برای کسی جا نگه داشتن/گرفتن
  • Come and sit here—I've saved you a place.
    بیا اینجا بنشین؛ برایت جا نگه داشتم.
to lose one's place
جای خود را از دست دادن
  • I don't want to lose my place in the line.
    نمی‌خواهم جایم را در صف از دست بدهم.
a meeting/eating place
محل ملاقات/مکان خوردن [رستوران]
  • She led him by devious ways to the meeting place.
    او را با راه‌های فریبکارانه به محل ملاقات کشاند.
place of worship/work
محل عبادت/کار
  • A church is a place of worship.
    کلیسا محل عبادت است.
کاربرد اسم place به معنای مکان، محل، جا
اسم place در مفهوم "مکان"، "محل" و "جا" به‌طور کلی به هر جا و مکانی (شهر، خانه و ساختمان و ...) می‌تواند اشاره داشته باشد. مثال:
".I can't be in two places at once" (من نمی‌توانم در یک زمان در دو جا باشم.)
"?Are your documents in a safe place" (آیا مدارکت در جای امنی هستند؟)
".This looks like a nice place for a picnic" (اینجا محل خوبی برای پیک‌نیک به نظر می‌رسد.)
- اشاره به جایی به‌خصوص. مثال:
"places of worship" (مکان‌های عبادت)
"eating places" (مکان‌های غذا خوردن [غذاخوری])
- اشاره به قسمت به‌خصوصی از بدن انسان. مثال:
".He broke his arm in three places" (دست او از سه جا شکست.)

2 خانه

informal
مترادف و متضاد apartment home house
at one's place
در خانه کسی
  • We'll have the meeting at my place.
    جلسه را در خانه من برگزار می‌کنیم.
to buy/sell a place
خانه خریدن/فروختن
  • They just bought a place in Florida.
    آنها به‌تازگی در فلوریدا خانه خریدند.
کاربرد اسم place به معنای خانه
اسم place در مفهوم "خانه" به جایی که فردی در آن زندگی می‌کند، اشاره دارد. اسم place در این مفهوم، کاربردی عامیانه و غیررسمی دارد و معمولا به‌صورت مفرد به‌کار می‌رود. مثال:
".They just bought a place in Florida" (آنها به تازگی در فلوریدا خانه خریدند.)
".We'll have the meeting at my place" (جلسه را در خانه من برگزار می‌کنیم.)

3 ظرفیت جای خالی

مترادف و متضاد position vacancy
  • 1.There are very few places left on the course.
    1. تنها چند جای خالی در این دوره [کلاس] باقی مانده است.
to offer somebody a place at somewhere
به کسی در جایی ظرفیت خالی (ارائه) دادن
  • She's been offered a place at Bath to study Business.
    به او یک ظرفیت در "بث" داده‌اند تا (رشته) بازرگانی بخواند.
کاربرد اسم place به معنای ظرفیت و جای خالی
اسم place در مفهوم " ظرفیت" و "جای خالی" به معنای فرصتی برای شرکت در کلاسی (درس یا واحد) به‌خصوص در مدرسه و دانشگاه و یا به‌طور کلی ثبت‌نام در یک مدرسه و دانشگاه است و در واقع به ظرفیت یک کلاس، مدرسه و دانشگاه اشاره دارد. مثال:
".She's been offered a place at Bath to study Business" (به او یک ظرفیت در "بث" داده‌اند تا (رشته) بازرگانی بخواند.)

4 مقام (مسابقه) جایگاه

  • 1.Alice finished in second place.
    1. "آلیس" با کسب مقام دوم مسابقه را به پایان رساند ["آلیس" دوم شد].
  • 2.He lost his place in the first team.
    2. او جایگاهش را در تیم اول از دست داد.

5 جایگاه شأن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جایگاه
مترادف و متضاد position role status
to be somebody's place to do something
انجام کاری در جایگاه کسی بودن
  • It's not your place to give advice.
    در جایگاه شما نیست که نصیحت کنید.
to know one's place
جایگاه خود را دانستن
  • My father believed that people should know their place.
    پدرم معتقد بود که مردم باید جایگاه خود را بدانند.
place in something
جایگاه در چیزی
  • He is assured of his place in history.
    او از جایگاهش در تاریخ مطمئن است.
توضیح درباره واژه place به معنای جایگاه
واژه place به معنای "جایگاه" یک اسم غیرقابل شمارش است و به معنای جایگاه و نقش یک فرد یا چیز در یک موقعیت خاص، مخصوصاً در ارتباط با دیگران است.

6 میدان خیابان کوتاه (Place)

مترادف و متضاد Pl.
66 Portland Place
خیابان 66 پورتلند
[فعل]

to place

/pleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: placed] [گذشته: placed] [گذشته کامل: placed]

7 دادن (سفارش یا آگهی) بستن (شرط)

to place an order
چیزی سفارش دادن
  • I would like to place an order for ten copies of this book.
    من می‌خواهم ده نسخه از این کتاب را سفارش بدهم.
to place an ad
آگهی دادن
  • She placed an ad for a housekeeper in the local paper.
    او در روزنامه محلی آگهی برای خدمتکار خانه چاپ کرد.
to place a bet
شرط بستن
  • I'm going to place a bet on that white horse.
    می‌خواهم روی آن اسب سفید شرط ببندم.

8 گذاشتن قرار دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نهادن قرار دادن
مترادف و متضاد put put down set
to place something + adv./prep.
چیزی را (جایی) گذاشتن [قرار دادن]
  • 1. A bomb had been placed under the seat.
    1. یک بمب زیر صندلی گذاشته شده بود.
  • 2. He placed his hand on her shoulder.
    2. او دستش را روی شانه او گذاشت.
  • 3. The waiter placed the meal in front of me.
    3. پیش‌خدمت غذا را مقابل من قرار داد.
to place somebody/yourself + adv./prep.
کسی/خود را در موقعیتی/جایی قرار دادن
  • 1. His resignation placed us in a difficult position.
    1. استعفای او ما را در موقعیت دشواری قرار داد.
  • 2. I would place her among the top five tennis players in the world.
    2. من او را در بین پنج تنیس‌باز برتر جهان قرار می‌دهم.
  • 3. One stupid action has placed us all at risk.
    3. یک عمل احمقانه، همه ما را در موقعیتی خطرناک قرار داده است.

9 قائل بودن

to place something (on something/doing something)
چیز زیادی (برای چیزی/انجام کاری) قائل بودن
  • 1. Great emphasis is placed on education.
    1. تاکید زیادی بر آموزش (قائل) شده است.
  • 2. They place a high value on punctuality.
    2. آنها ارزش بالایی برای وقت‌شناسی قائل هستند.
کاربرد فعل place
فعل place در این کاربرد به معنای بیان کردن و ابراز عقیده و نظر کسی درباره چیزی/کسی است و در زبان فارسی با توجه به اسمی که بعد از آن می‌آید می‌تواند با معادل‌های دیگری ترجمه شود.

10 تشخیص دادن به جا آوردن، شناختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به جا آوردن باز شناختن
مترادف و متضاد identify recognize
to place somebody/something
کسی را به جا آوردن/چیزی را تشخیص دادن
  • 1. His accent was impossible to place.
    1. تشخیص لهجه او غیرممکن بود.
  • 2. I've seen her before but I just can't place her.
    2. او را قبلا دیده‌ام، اما اصلا نمی‌توانم او را به جا آورم.
کاربرد فعل place به معنای تشخیص دادن
فعل place در این کاربرد عموماً در جملات منفی استفاده می‌شود و به معنای شناسایی کردن یا توانایی تشخیص دادن چیزی/کسی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان