خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لذت
2 . مایه خوشبختی
3 . تفریح
[اسم]
pleasure
/ˈplɛʒər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لذت
دلخوشی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دلخوشی
رامش
نشاط
صفا
مسرت
عشرت
عیش
لذت
کیف
مترادف و متضاد
delight
enjoyment
joy
1.Coffee is one of my few pleasures.
1. قهوه یکی از محدود دلخوشیهای من است.
2.His visits gave his grandparents such pleasure.
2. دیدارهای او لذت زیادی به پدربزرگ و مادربزرگش میداد.
to do something for pleasure
برای لذت کاری انجام دادن
to read for pleasure
برای لذت مطالعه کردن
pleasure in something/in doing something
لذت از چیزی/در انجام کاری
He takes no pleasure in his work.
او هیچ لذتی از کارش نمیبرد.
pleasure of something/of doing something
لذت چیزی/انجام کاری
She had the pleasure of seeing him look surprised.
او لذت دیدن شگفتزده شدن او را داشت.
to take pleasure in something/doing something
از چیزی/انجام کاری لذت بردن
She took pleasure in shocking her parents.
او از شوکه کردن پدر و مادرش لذت برد.
2
مایه خوشبختی
موجب خوشبختی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خوشوقتی
مترادف و متضاد
source of enjoyment
source of happiness
to give somebody pleasure to do something
انجام کاری برای کسی مایه خوشبختی بودن
It gives me great pleasure to introduce our guest speaker.
مایه خوشبختی من است که سخنران مهمانمان را معرفی کنم.
it's a pleasure to...
موجب خوشبختی است ...
It was a pleasure to meet you.
ملاقات با شما موجب خوشبختی بود [آز آشنایی با شما خوشحال شدم].
3
تفریح
مترادف و متضاد
entertainment
fun
1.Are you in New York for business or pleasure?
1. برای کار به نیویورک آمدهاید یا تفریح؟
تصاویر
کلمات نزدیک
pleasurable
pleasing
pleased
please tell her alice called.
please stick a plaster on the wound.
pleasure boat
pleat
pleated
plebeian
plebiscite
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان