Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . دستگاه شخمزنی
2 . شخم زدن
3 . بهآرامی کار کردن
[اسم]
plough
/plaʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دستگاه شخمزنی
گاوآهن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گاوآهن
[فعل]
to plough
/plaʊ/
فعل گذرا
[گذشته: ploughed]
[گذشته: ploughed]
[گذشته کامل: ploughed]
صرف فعل
2
شخم زدن
ploughed fields
مزارع شخمزدهشده
3
بهآرامی کار کردن
1.He ploughed on.
1. او بهآرامی به کارش ادامه داد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
plough horse
plough back
plotter
plotted
plott hound
plough through
ploughboy
ploughing
ploughland
ploughman
کلمات نزدیک
plotter
plot
plosive
plop
plonker
plough into
plough on
ploughman’s lunch
plover
plow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان