خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فقر
[اسم]
poverty
/ˈpɑːvərti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فقر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیپولی
تنگدستی
دریوزگی
نداری
عسرت
فقر
مترادف و متضاد
deprivation
destitution
neediness
penury
abundance
wealth
1.Many elderly people live in poverty.
1. بسیاری از افراد سالخورده در فقر زندگی میکنند.
conditions of extreme poverty
شرایط فقر شدید
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
pouter
pout
pouring
pourboire
pour out
powder blue
powdered milk
powdered sugar
powder puff
powdery-blue
کلمات نزدیک
pout
pouring
pour some brake fluid in this reservoir.
pour out
pour money down the drain
poverty eradication
poverty line
poverty trap
poverty-stricken
pow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان