خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نبض
[اسم]
pulse
/pʌls/
قابل شمارش
1
نبض
ضربان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تکانه
نبض
ضربان
1.She put her fingers on my wrist to take my pulse.
1. او انگشتانش را روی مچ من گذاشت تا نبضم را بگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
pulsation
pulsating nightlife
pulsating
pulsate
pulsar
pulses
pulverize
puma
pumice
pummel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان