خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پازل
2 . معما
3 . گیج کردن
[اسم]
puzzle
/ˈpʌz.əl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پازل
جدول، جورچین
مترادف و متضاد
jigsaw
1.I like to do crossword puzzles.
1. من حل کردن جدول کلمات متقاطع را دوست دارم.
a jigsaw puzzle
جورچین
2
معما
سوال بیجواب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معما
1.Janet's reason for leaving her job is a puzzle to me.
1. دلیل "جانت" برای ترک کردن شغلش برای من یک معما است.
[فعل]
to puzzle
/ˈpʌz.əl/
فعل گذرا
[گذشته: puzzled]
[گذشته: puzzled]
[گذشته کامل: puzzled]
صرف فعل
3
گیج کردن
متعجب کردن
مترادف و متضاد
baffle
1.I was puzzled by what he said.
1. من از حرفی که زده بود متعجب شده بودم.
2.What puzzles me is why he left the country without telling anyone.
2. چیزی که من را گیج کرده این است که چرا او بدون گفتن چیزی به کسی کشور را ترک کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
putz
putty knife
putty
putting green
putter
puzzle over
puzzled
puzzling
pvc
pygmy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان