خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . برعکس کردن
2 . دندهعقب رفتن
3 . برعکس
4 . دندهعقب (وسیله نقلیه)
[فعل]
to reverse
/rɪˈvɜrs/
فعل گذرا
[گذشته: reversed]
[گذشته: reversed]
[گذشته کامل: reversed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
برعکس کردن
معکوس کردن
to reverse something
چیزی را برعکس کردن
Now that you have a job and I don't, our situations are reversed.
حالا تو یک شغل داری و من ندارم، موقعیتهایمان برعکس شدهاست.
2
دندهعقب رفتن
دندهعقب راندن
مترادف و متضاد
back up
1.Caution! This truck is reversing.
1. مراقب باش! این کامیون دارد دندهعقب میآید.
to reverse out of/into
دندهعقب از جایی درآمدن/وارد جایی شدن
Bob reversed into a parking space.
"باب" دندهعقب وارد جای پارک شد.
to reverse something into/out of something
چیزی را دندهعقب وارد جایی کردن/از جایی خارج کردن
I reversed the car into a side road.
من ماشین را دندهعقب به (سمت) راه فرعی راندم.
[اسم]
reverse
/rɪˈvɜrs/
غیرقابل شمارش
3
برعکس
نقطه مقابل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عکس
1.It should have been a relaxing vacation, but it was just the reverse.
1. قرار بود سفر آرامشبخشی باشد، اما دقیقا برعکس بود.
in reverse
برعکس
The secret number is my phone number in reverse.
عدد رمز برعکس شماره تلفنم است.
the reverse of something
برعکس چیزی
This problem is the reverse of the previous one.
این مشکل برعکس (مشکل) قبلی است.
4
دندهعقب (وسیله نقلیه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دنده عقب
مترادف و متضاد
reverse gear
to put the car in/into reverse
ماشین را در دندهعقب قرار دادن
Put the car in reverse, and back into the parking space.
ماشین را در دندهعقب قرار دهید و از عقب به جای پارک بروید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
revealing
reveal
rev up
reuse
return ticket
reverse gear
reversible
reversibly
reviewer
revise
کلمات نزدیک
reversal
reverie
reverently
reverent
reverend
reverse discrimination
reverse gear
reverse the charges
reverse-charge
reversed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان