خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پوسیدن
2 . پوسیدگی
[فعل]
to rot
/rɑːt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: rotted]
[گذشته: rotted]
[گذشته کامل: rotted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پوسیدن
فاسد شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تباه شدن
فاسد شدن
گندیدن
مترادف و متضاد
decay
1.The window frame had rotted away completely.
1. قاب پنجره کاملا پوسیده شده بود.
2.Too much sugar will rot your teeth.
2. شکر زیادی دندان های شما را فاسد می کند.
[اسم]
rot
/rɑːt/
غیرقابل شمارش
2
پوسیدگی
فساد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوسیدگی
تباهی
تعفن
1.The wood must not get damp as rot can quickly result.
1. چوب نباید مرطوب شود چون سریع موجب پوسیدگی می شود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
rosy-cheeked
rosy
rostrum
rosiness
rosette
rotary
rotate
rotating shaft
rotation
rote
کلمات نزدیک
rosé
rosy
rostrum
roster
ross
rota
rotary
rotary club
rotate
rotation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان