خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . با عجله و بدون فکر کاری کردن
[فعل]
to rush into
/rʌʃ ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: rushed into]
[گذشته: rushed into]
[گذشته کامل: rushed into]
صرف فعل
1
با عجله و بدون فکر کاری کردن
1.I rushed into marriage when I was much too young.
1. من وقتی خیلی جوان بودم با عجله و بدون فکر ازدواج کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
rush hour
rush
ruse
rural
rupture
rush job
rushed
rushed off one's feet
rushes
rusk
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان