1 خط و خش خراش

معادل ها در دیکشنری فارسی: خدشه خراش خش

scratch on something

خط/خراش روی چیزی

[فعل]

to scratch

/skrætʃ/

فعل گذرا و ناگذر

[گذشته: scratched] [گذشته: scratched] [گذشته کامل: scratched]

معادل ها در دیکشنری فارسی: خاراندن

1.My skin was so itchy, I was scratching all night.

1. پوستم آن‌قدر می‌خارید که تمام شب داشتم خودم را می‌خاراندم.

to scratch something

چیزی را خاراندن

to scratch at something

جای چیزی را خاراندن

She scratched at the insect bites on her arm.

او جای نیش‌های حشره روی بازویش را خاراند.

معادل ها در دیکشنری فارسی: خراشیدن

to scratch somebody/something

کسی/چیزی را خراش دادن [زخم کردن]

1. How can this ridiculous man accuse me of scratching his new car?

1. چطور این مرد مسخره من را متهم به خراش انداختن روی ماشین جدیدش می‌کند؟
2. I'd scratched my leg and it was bleeding.

2. من پایم را زخم کرده بودم و داشت خون می‌آمد.

to scratch somebody/something on something

کسی/چیزی را با چیزی خراش دادن [زخم کردن]

I scratched myself on the roses.

من خودم را با گل‌های رز خراش دادم. [گل‌های رز دستم را خراش دادند]

معادل ها در دیکشنری فارسی: چنگ زدن

1.Something scratched at the door.

1. یک چیزی به در پنجه می‌کشد.
2.The dog's scratching at the door - he wants to be let in.

2. سگ به در پنجه می‌کشد؛ می‌خواهد بیاید داخل.

معادل ها در دیکشنری فارسی: خش انداختن

to scratch something

روی چیزی خش انداختن

Be careful not to scratch the furniture.

مراقب باش روی اسباب‌واثاثیه خش نیندازی.