خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جست و جو
2 . جستجو کردن
3 . بازرسی بدنی کردن
4 . بهدنبال یافتن چیزی بودن
[اسم]
search
/sɜrtʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جست و جو
تجسس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجسس
جستجو
کاوش
مترادف و متضاد
exploration
hunt
look
probe
1.After a long search, they eventually found the missing papers.
1. پس از جست و جویی طولانی، آنها نهایتا کاغذهای گمشده را یافتند.
search for somebody/something
جستجو برای کسی/چیزی
1. a long search for the murder weapon
1. یک جستجوی طولانی برای (یافتن) آلت قتاله
2. the search for happiness
2. جستجو برای خوشبختی
search of something
جستجوی چیزی
Two more bodies were found after a search of the woods.
بعد از جستجوی [تجسس] جنگل دو جسد دیگر پیدا شد.
to perform/run/do/carry out a search
جستجو کردن
Police have carried out a search of his home.
پلیس خانه او را جستجو کرده است.
to launch/mount a search
جستجو را آغاز کردن
A massive search was launched for the former soldier.
یک جستجوی جامع برای (یافتن) سرباز سابق آغاز شد.
the search area
محل تجسس
The search area has now been widened.
محل تجسس اکنون گستردهتر شده است.
in search of something
در جستجوی چیزی/به منظور یافتن چیزی
She went into the kitchen in search of a drink.
او برای یافتن نوشیدنی به آشپزخانه رفت.
a search and rescue team
تیم جستجو و تجسس
[فعل]
to search
/sɜrtʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: searched]
[گذشته: searched]
[گذشته کامل: searched]
صرف فعل
2
جستجو کردن
گشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بررسی
جستجو کردن
وارسی کردن
گشتن
کاویدن
مترادف و متضاد
explore
hunt
look
look around
to search for somebody/something
به دنبال کسی/چیزی گشتن
An RAF plane searched for the missing men.
یک هواپیمای نیروی سلطنتی به دنبال افراد گمشده گشت.
to search something for something/somebody
جایی را برای (یافتن) چیزی/کسی جستجو کردن
Rescue workers continue to search the area for survivors.
مأمورین امداد بهدنبال بازماندگان به جستجو کردن (آن) منطقه ادامه میدهند.
to search in/under/through something
گشتن در/زیر/میان چیزی
Alice bent to search through a heap of clothes.
آلیس خم شد تا میان کپه لباسها را بگردد.
to search high and low
بالا و پایین [همه جا] را گشتن
I've searched high and low, but I can't find my birth certificate.
بالا و پایین [همه جا] را گشتهام، اما نمیتوانم گواهی تولدم را پیدا کنم.
3
بازرسی بدنی کردن
مترادف و متضاد
check
examine
inspect
to search somebody (for something)
کسی را بازرسی بدنی کردن (برای چیزی)
1. The men were searched for drugs and then released.
1. (آن) مردان برای کشف موادمخدر بازرسی بدنی و بعد آزاد شدند.
2. They were searched at the airport.
2. آنها در فرودگاه بازرسی بدنی شدند.
4
بهدنبال یافتن چیزی بودن
در پی یافتن چیزی بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جستن
مترادف و متضاد
look for
seek
to search for something
بهدنبال یافتن چیزی بودن
Doctors are still searching for a cure.
دکترها همچنان بهدنبال یافتن درمان هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک
sear
seaquake
seaport
seaplane
sean
search and replace
search and rescue dog
search engine
search one's heart
search party
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان