خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حسگر
[اسم]
sensor
/ˈsensər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حسگر
سنسور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حسگر
احساسگر
1.security lights with an infrared sensor
1. چراغهای امنیتی با حسگرهایی با اشعه مادون قرمز
تصاویر
کلمات نزدیک
sensitize
sensitivity
sensitive
sensibly
sensible
sensory
sensual
sensuous
sent
sentence
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان