خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خدمتکار
2 . سرور (رایانه)
3 . سرویسزن (ورزش)
[اسم]
server
/ˈsɜrvər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خدمتکار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خادم
خدمتکار
خدمتگزار
مترادف و متضاد
waiter
waitress
1.Don't worry about him, he is just a server.
1. نگران او نباش، او فقط یک خدمتکار است.
2
سرور (رایانه)
سرویسدهنده
specialized
1.The server has stopped working.
1. سرور از کار افتادهاست.
3
سرویسزن (ورزش)
تصاویر
کلمات نزدیک
serve time
serve someone right
serve
servant
serum
servery
service
service area
service ceiling
service center
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان