1 . محافظ 2 . محافظت کردن
[اسم]

shield

/ʃild/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 محافظ سپر

معادل ها در دیکشنری فارسی: حفاظ سپر
  • 1.The anti-personnel mines were laid as a shield around the town.
    1. مین های ضد نفر به عنوان محافظ دور تا دور شهر کار گذاشته شده بود.
[فعل]

to shield

/ʃild/
فعل گذرا
[گذشته: shielded] [گذشته: shielded] [گذشته کامل: shielded]

2 محافظت کردن پوشش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محافظت کردن
  • 1.to shield your eyes from the sun
    1. محافظت کردن چشم‌ها در برابر آسمان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان