خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کشتیشکستگی
2 . لاشه کشتی
3 . کشتی شکسته شدن
[اسم]
shipwreck
/ˈʃɪprɛk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کشتیشکستگی
غرق
1.These islands have a history of shipwrecks.
1. این جزایر، پیشینهای [سابقهای] از کشتیشکستگی دارند.
2
لاشه کشتی
کشتی غرقشده
[فعل]
to shipwreck
/ˈʃɪprɛk/
فعل گذرا
[گذشته: shipwrecked]
[گذشته: shipwrecked]
[گذشته کامل: shipwrecked]
صرف فعل
3
کشتی شکسته شدن
غرق شدن (کشتی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غرق شدن
1.They were shipwrecked off the coast of Africa.
1. آنها در نزدیکی خلیج آفریقا کشتی شکسته شدند [کشتیشان غرق شد].
تصاویر
کلمات نزدیک
shipshape
shipping lane
shipping forecast
shipping container
shipping
shipwrecked
shipyard
shiraz
shire
shires
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان