خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . احمقانه
[صفت]
silly
/ˈsɪl.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: sillier]
[حالت عالی: silliest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
احمقانه
مزخرف، احمق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابله
ابلهانه
مسخره
کمعقل
مترادف و متضاد
foolish
idiotic
stupid
rational
sensible
1.She gets upset over such silly things.
1. او بهخاطر [سر] چیزهای مزخرف ناراحت میشود.
silly mistakes/question
اشتباه/سؤال احمقانه
Stop asking silly questions.
اینقدر سؤالات احمقانه نپرس.
a silly thing to do
کار احمقانه
I left my keys at home, which was a pretty silly thing to do.
من کلیدهایم را خانه جا گذاشتم که کار خیلی احمقانهای بود.
silly of somebody to do something
انجام کاری (توسط کسی) کار احمقانهای بودن
It was silly of you to go out in the sun without a hat.
بدون کلاه در آفتاب بیرون رفتن [کاری] احمقانه بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
silliness
sill
silky
silkworm
silken
silly goose
silo
silt
silt up
silva
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان