Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . پوست
2 . پوست (میوه)
3 . پوست کندن
[اسم]
skin
/skɪn/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پوست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوست
پوستی
جلد
قشر
مترادف و متضاد
dermis
epidermis
to have dark/fair/olive... skin
پوست تیره/روشن/سبزه و... داشتن
to shed skin
پوستاندازی کردن
The snake sheds its skin once a year.
مار سالی یکبار پوستاندازی میکند.
cosmetics for sensitive skins
لوازم آرایشی برای پوستهای حساس
2
پوست (میوه)
مترادف و متضاد
peel
rind
a banana skin
پوست موز
[فعل]
to skin
/skɪn/
فعل گذرا
[گذشته: skinned]
[گذشته: skinned]
[گذشته کامل: skinned]
صرف فعل
3
پوست کندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پوست کندن
تصاویر
کلمات نزدیک
skimpy
skimp on
skimp
skimmed milk
skim milk
skin graft
skin someone alive
skin tone
skin-deep
skin-diver
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان