خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سر خوردن (روی چیزی)
2 . (سریع) لباس پوشیدن
[فعل]
to slip on
/slɪp ɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: slipped on]
[گذشته: slipped on]
[گذشته کامل: slipped on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سر خوردن (روی چیزی)
لیز خوردن
1.He had slipped on an icy pavement.
1. او روی پیادهروی یخزده سر خورد.
2
(سریع) لباس پوشیدن
1.I was late from work, so I just slipped on some black jeans and a t-shirt.
1. من برای (رفتن به) سرکار دیرم شده بود، برای همین سریع شلوار جین مشکی و تیشرت پوشیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
slip-joint pliers
slip
slink
slingback
sling
slip away
slip by
slip of the tongue
slip off
slip on
کلمات نزدیک
slip of the tongue
slip into
slip
slinky
slink
slip one's mind
slip road
slip someone a micky
slip through one's fingers
slip up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان