خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . موفقیت
2 . ضربه پرقدرت از بالای سر (تنیس)
3 . تصادف
4 . شکستن
5 . محکم کوبیدن
6 . خرد شدن
[اسم]
smash
/smæʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
موفقیت
مترادف و متضاد
hit
success
her latest chart smash
جدیدترین موفقیت او در چارت (موسیقی)
2
ضربه پرقدرت از بالای سر (تنیس)
اِسمَش
3
تصادف
مترادف و متضاد
collision
crash
a car smash
تصادف با خودرو
[فعل]
to smash
/smæʃ/
فعل گذرا
[گذشته: smashed]
[گذشته: smashed]
[گذشته کامل: smashed]
صرف فعل
4
شکستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خرد شدن
1.Rioters smashed windows and looted shops.
1. شورشگران پنجرهها را شکستند و مغازهها را غارت کردند.
2.Someone smashed a bottle.
2. یک نفر یک بطری را شکست.
5
محکم کوبیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
له کردن
1.He smashed his hand through the window.
1. او دستش را محکم به پنجره کوبید (و آن را شکست).
2.The car smashed into a tree.
2. (آن) اتومبیل محکم به یک درخت کوبید.
6
خرد شدن
تکهتکه شدن
1.Two or three glasses fell off and smashed into pieces.
1. دو یا سه لیوان افتادند و تکهتکه شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
smartness
smartly
smarten up
smart as a whip
smart aleck
smash up
smasher
smear
smell
smile
کلمات نزدیک
smarty pants
smartphone
smartness
smartly
smarten up
smash hit
smash up
smash-up
smasher
smashing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان