1 . مالیدن (چیزی چرب یا چسبنده) 2 . بدنام کردن 3 . لکه
[فعل]

to smear

/smɪr/
فعل گذرا
[گذشته: smeared] [گذشته: smeared] [گذشته کامل: smeared]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مالیدن (چیزی چرب یا چسبنده) آغشته کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آغشتن
مترادف و متضاد daub
  • 1.The children had smeared chocolate all over their shirts.
    1. بچه‌ها به همه جای لباس‌هایشان شکلات مالیده بودند.

2 بدنام کردن

an attempt to smear the Director-General of the BBC
تلاشی برای بدنام کردن مدیرکل بی‌بی‌سی
[اسم]

smear

/smɪr/
قابل شمارش

3 لکه جای چرک

  • 1.she had smears of paint on her dress.
    1. او لکه‌هایی از رنگ روی پیراهنش داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان