1 . جر و بحث 2 . جر و بحث کردن
[اسم]

squabble

/ˈskwɑːbl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جر و بحث بحث و جدل

معادل ها در دیکشنری فارسی: برخورد
  • 1.family squabbles
    1. بحث و جدل‌های خانوادگی
  • 2.It was a silly squabble about what game to play.
    2. آن یک جر و بحث بچگانه بر سر اینکه چه بازی انجام دهیم بودیم.
[فعل]

to squabble

/ˈskwɑːbl/
فعل ناگذر
[گذشته: squabbled] [گذشته: squabbled] [گذشته کامل: squabbled]

2 جر و بحث کردن بحث و جدل کردن

مترادف و متضاد bicker
  • 1.Stop squabbling with your brother!
    1. انقدر با برادرت جر و بحث نکن!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان