خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . شروع کردن (کار، زندگی، سفر)
[فعل]
to start out
/stɑrt aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: started out]
[گذشته: started out]
[گذشته کامل: started out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
شروع کردن (کار، زندگی، سفر)
1.My dad started out as a sales assistant in a department store.
1. پدرم کارش را به عنوان دستیار فروش در پاساژ آغاز کرد.
2.When the band started out, they couldn't afford much equipment.
2. وقتی گروه کارش را شروع کرد، آنها نتوانستند تجهیزات زیادی بخرند.
تصاویر
کلمات نزدیک
start off
start
stars in one's eyes
stars and stripes
starry-eyed
start over
start up
start-up
starter
starting
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان