Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . در آب فرو بردن
2 . زیر آب رفتن
3 . پوشاندن
[فعل]
to submerge
/səbˈmɜːrdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: submerged]
[گذشته: submerged]
[گذشته کامل: submerged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
در آب فرو بردن
غوطهور ساختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
غرق کردن
1.The whale submerged its huge body into the ocean.
1. نهنگ بدن عظیمالجثهاش را درون آب اقیانوس فرو برد.
2
زیر آب رفتن
در آب فرو رفتن
1.The submarine submerged.
1. زیردریایی زیر آب رفت.
3
پوشاندن
مخفی کردن
1.Doubts that had been submerged in her mind suddenly resurfaced.
1. شکهایی که در ذهنش پنهان شده بود، ناگهان در ذهنش دوباره ظاهر شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
submenu
submediant
submaxillary salivary gland
submaxillary gland
submaxilla
submerged
submergence
submergible
submerging
submerse
کلمات نزدیک
submariner
submarine
subliminal
sublime
sublet
submerged
submersible
submersion
submission
submissive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان