خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فرض کردن
2 . قرار بودن
[فعل]
to suppose
/səˈpoʊz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: supposed]
[گذشته: supposed]
[گذشته کامل: supposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فرض کردن
فکر کردن، گمان کردن، تصور کردن، انتظار داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انگاشتن
پنداشتن
خیال کردن
فرض کردن
گمان کردن
مترادف و متضاد
assume
presume
think
1.Getting a good job isn't as easy as you might suppose.
1. گرفتن یک کار خوب، به آن سادگی که ممکن است فرض کنی نیست.
2.Prices will go up, I suppose.
2. فکر کنم قیمتها بالا روند.
to suppose (that)…
فرض/فکر کردن (که)...
1. I don't suppose (that) I could have the day off, could I?
1. فکر نمیکنم (که) بتوانم امروز را مرخصی بگیرم، میتوانم؟
2. I suppose all the tickets have been sold by now.
2. فکر کنم تمام بلیتها تا الان فروخته شده باشند.
3. I suppose you're right.
3. گمان کنم تو درست میگویی.
4. Suppose he phones tonight. What should I say?
4. فرض کن او امشب تماس بگیرد. من چه باید بگویم؟
5. Why do you suppose he resigned?
5. چرا فرض میکنی او استعفا داد؟
to be supposed to be/have something
فرض شدن چیزی بودن/داشتن
This combination of qualities is generally supposed to be extremely rare.
این ترکیب کیفیتها معمولاً بهشدت کمیاب فرض میشوند.
to suppose somebody/something + adj
کسی/چیزی را ... فرض کردن
1. She had supposed him very rich.
1. او را خیلی ثروتمند فرض کرده بود.
2. Suppose him dead—what then?
2. او را مرده فرض کن [اگر او مرده باشد]؛ آن وقت چه؟
to suppose somebody/something to be/have something
فرض/تصور کردن کسی/چیزی، چیزی بودن/داشتن
1. She had supposed him to be very rich.
1. فرض کرده بود که او خیلی ثروتمند است.
2. Suppose him to be dead—what then?
2. فرض کن که او مرده باشد [اگر او مرده باشد]؛ آن وقت چه؟
to suppose somebody/something + noun
فرض کردن کسی/چیزی + اسم
I had supposed his wife a younger woman.
من فرض میکردم همسر او خانم جوانتری باشد.
to not suppose for a minute
به هیچ وجه فرض نکردن/انتظار نداشتن
I don't suppose for a minute that he'll agree.
من به هیچ وجه فرض نمیکنم که او موافقت کند.
I suppose (so)
فکر کنم (برای بیان موافقت یا پیشنهاد با تردید)
1. “Can I borrow the car?” “I suppose so.”
1. «میتوانم اتومبیل را قرض بگیرم؟» «فکر کنم.»
2. I could take you in the car, I suppose.
2. میتوانم تو را با اتومبیل ببرم، فکر کنم.
2
قرار بودن
نیاز بودن [باید]
مترادف و متضاد
to be intended
to be meant
to be required
to be supposed to do/be something
قرار بودن/باید انجام کاری/بودن چیزی
1. “Yes and no.” “What is that supposed to mean?”
1. «بله و خیر.» «این قرار است چه معنایی داشته باشد [این یعنی چه]؟»
2. How was I supposed to know you were waiting for me?
2. از کجا قرار بود بدانم [از کجا باید میدانستم که] تو منتظرم بودی؟
3. I haven't seen it myself, but it's supposed to be a great movie.
3. من خودم آن را ندیدهام، اما قرار است [باید] فیلمی عالی باشد.
4. I thought we were supposed to be paid today.
4. فکر میکردم قرار بود امروز حقوق بگیریم.
5. You were supposed to be here an hour ago!
5. قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشی!
to not be supposed to do something
کاری را نباید انجام دادن/قرار نبودن کاری را انجام دادن
You're not supposed to walk on the grass.
نباید روی چمن راه بروی [قرار نیست روی چمن راه بروی].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
supportive
supporting
supporter
support
supply
suppress
supreme
supremely
sura
surcoat
کلمات نزدیک
supportive
supporting
supporter
support group
support a claim
supposed
supposedly
supposing
supposition
suppository
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان