خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . جستوجو کردن (در اینترنت)
2 . موجسواری کردن
3 . امواج غلتان
4 . موجسواری
[فعل]
to surf
/sɜrf/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: surfed]
[گذشته: surfed]
[گذشته کامل: surfed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جستوجو کردن (در اینترنت)
وبگردی کردن
1.Are you working or just surfing?
1. دارید کار میکنید یا فقط وبگردی میکنید؟
to surf the Net/Internet
در اینترنت جستوجو کردن
I was surfing the Net looking for information on ski resorts.
داشتم در اینترنت به دنبال اطلاعاتی درباره پیستهای اسکی جستجو میکردم.
2
موجسواری کردن
1.He was surfing when I saw him.
1. وقتی او را دیدم، داشت موجسواری میکرد.
2.She is learning to surf.
2. او دارد موجسواری یاد میگیرد.
go surfing
موجسواری کردن/به موجسواری رفتن
Let's go surfing in the morning.
بیا صبح به موجسواری برویم.
to surf something
روی چیزی موجسواری کردن
He has built a career out of surfing big waves.
او از موجسواری روی امواج بزرگ، حرفهای (برای خود) ساخته است.
[اسم]
surf
/sɜrf/
غیرقابل شمارش
3
امواج غلتان
1.Sydney is the surf capital of the world.
1. سیدنی، پایتخت امواج غلتان جهان است.
2.The sound of surf breaking on the beach is mesmerizing.
2. صدای برخورد امواج غلتان به ساحل مسحورکننده است.
4
موجسواری
مترادف و متضاد
surfing
1.Are you going for a surf?
1. داری برای موجسواری میروی؟
2.He went for an early surf.
2. او برای موجسواری زودهنگام رفت.
[عبارات مرتبط]
surfer
1. موجسوار
surfing
2. موجسواری
surfboard
3. تخته موجسواری
surfing the net
4. وبگردی کردن در اینترنت
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
surely
sure thing
sure
surcoat
sura
surface
surface area
surfboard
surfboarding
surfer
کلمات نزدیک
surety
sureness
surely
sure-footed
sure enough
surf the web
surface
surface mail
surface water
surface-to-air missile
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان