خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لکهدار کردن
2 . لکهدار شدن
[فعل]
to tarnish
/ˈtɑːrnɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: tarnished]
[گذشته: tarnished]
[گذشته کامل: tarnished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لکهدار کردن
بیآبرو کردن
1.The affair could tarnish the reputation of the prime minister.
1. (این) رابطه میتوانست آبروی نخستوزیر را خدشهدار کند.
2
لکهدار شدن
کدر شدن
1.Silver tarnishes too easily.
1. نقره خیلی آسان لکهدار میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
tarn
tarmac
tariff
target market
target
tarnished
tarot
tarpaulin
tarragon
tarred
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان