خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گیر انداختن
2 . تله (حیوانات)
3 . دام (مجازی)
4 . مخمصه
5 . زانویی (لولهکشی)
[فعل]
to trap
/træp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: trapped]
[گذشته: trapped]
[گذشته کامل: trapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گیر انداختن
به دام انداختن، گیر افتادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به تله انداختن
به تور انداختن
به دام انداختن
گیر انداختن
گرفتن
گرفتار کردن
مترادف و متضاد
capture
catch
seize
to trap somebody/something
کسی/چیزی را گیر انداختن
I was trapped into paying for the meal.
من گیر افتادم و مجبور شدم پول غذا را بدهم.
[اسم]
trap
/træp/
قابل شمارش
2
تله (حیوانات)
دام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تله
دام
to set/lay a trap
تله گذاشتن
The only way to catch mice is to set a trap.
تنها راه گرفتن موشها تله گذاشتن است.
to fall/walk/step into a trap
به تله افتادن/قدم گذاشتن/پا گذاشتن
He stepped into a bear trap covered in snow.
او روی تله خرسی که پوشیده از برف بود پا گذاشت.
to get caught in a trap
در تله افتادن
The fox's foot got caught in a trap.
پای روباه در تلهای افتاد.
3
دام (مجازی)
حیله، نیرنگ
to set/lay a trap for somebody
برای کسی دام گذاشتن/پهن کردن
She had set a trap for him and he had walked straight into it.
او برایش دام گذاشته بود و او به داخلش افتاد.
to fall/walk into a trap
به دام افتادن
Mr Smith has walked into a trap laid by the Tories.
آقای "اسمیت" به دامی که توسط "توریز" پهن شده بود افتاد.
4
مخمصه
وضعیت ناخوشایند
debt/unemployment/wedding ... trap
مخمصه بدهی/بیکاری/ازدواج و...
5
زانویی (لولهکشی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شترگلو
تصاویر
کلمات نزدیک
transvestite
transverse
transubstantiation
transpose
transportation
trapdoor
trapeze
trapezium
trapezoid
trapped
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان