خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وزن
2 . وزنه
[اسم]
weight
/weɪt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وزن
سنگینی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ثقل
وزن
سنگینی
بار
مترادف و متضاد
heaviness
mass
1.He's about average height and weight.
1. او تقریبا وزن و قد متوسطی دارد.
2.The shelf collapsed under the weight of the books.
2. قفسه زیر وزن کتابها فرو ریخت.
in weight
وزن داشتن
It is about 76 kilos in weight.
این حدودا 76 کیلو وزن دارد.
to put on/gain weight
وزن اضافه کردن
1. Doug has gained a lot of weight recently.
1. "داگ" اخیرا خیلی وزن اضافه کرده است.
2. He had put on weight since she last saw him.
2. او از آخرین باری که او را دید وزن اضافه کرده بود.
to lose/shed weight
وزن کم کردن
1. I need to lose a little weight.
1. من نیاز دارم کمی وزن کم کنم.
2. She lost a lot of weight when she was ill.
2. او وقتی بیمار بود خیلی وزن کم کرد.
to watch one's weight
مراقب وزن خود بودن
He has to watch his weight because he has a heart condition.
او باید مراقب وزن خود باشد، چون بیماری قلبی دارد.
to get/keep one's weight down
وزن خود را پایین نگه داشتن
How can I keep my weight down?
من چطور میتوانم وزنم را پایین نگه دارم؟
2
وزنه
بار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وزنه
مترادف و متضاد
load
millstone
to lift weights
بار سنگین/وزنه بلند کردن
1. She lifts weights as part of her training.
1. او بهعنوان بخشی از تمرینش، وزنه بلند میکند [میزند].
2. Try not to lift heavy weights.
2. سعی کن بار سنگین بلند نکنی.
[عبارات مرتبط]
weighty
1. سنگین
weighted
2. سنگین شده
weighting
3. نمره
weightless
4. بیوزن
weightlessness
5. بیوزنی
weightlifting
6. وزنهبرداری
تصاویر
کلمات نزدیک
weigh-in
weigh up
weigh the possible outcomes
weigh the baggage
weigh out
weight belt
weight training
weighted
weighting
weightless
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان