خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کارگر
[اسم]
worker
/ˈwɜr.kər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارگر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رنجبر
زحمتکش
عمله
کارگر
مترادف و متضاد
employee
member of staff
working man
1.factory worker
1. کارگر کارخانه
2.Many companies still treat their management staff better than their workers.
2. هنوز بسیاری از شرکت ها رفتار بهتری با پرسنل مدیریتی خود نسبت به کارکنان دارند.
تصاویر
کلمات نزدیک
worked up
workbook
workbench
workaholic
workable
workforce
workhouse
working
working breakfast
working capital
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان