خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجروح کردن
2 . زخم
[فعل]
to wound
/wuːnd/
فعل گذرا
[گذشته: wounded]
[گذشته: wounded]
[گذشته کامل: wounded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مجروح کردن
زخمی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زخم کردن
زخمی کردن
1.The police chief was badly wounded in the explosion.
1. رئیسپلیس در انفجار بهشدت مجروح شد.
[اسم]
wound
/wuːnd/
قابل شمارش
2
زخم
جراحت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جراحت
زخم
مترادف و متضاد
injury
a knife wound
جراحت چاقو
تصاویر
کلمات نزدیک
would-be
would you like to order now?
would you like to leave a message?
would you like to have a look at the skirts?
would you like something to eat?
wound up
wounded
wow
wow!
wpc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان