خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حکم
[اسم]
writ
/rɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حکم
سند
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حکم
1.The company has been served with a writ for breach of contract.
1. به شرکت برای نقض قرارداد حکم خورده شد.
2.We fully intend to issue a writ against the newspaper.
2. ما صد در صد قصد داریم علیه روزنامه حکم صادر کنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
wristwatch
wristband
wrist wrestling
wrist
wrinkly
write
write a paper
write a report
write an assignment
write an essay
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان