1 . بستری
[صفت]

bedridden

/ˈbedrɪdn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more bedridden] [حالت عالی: most bedridden]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بستری زمین‌گیر، استراحت مطلق

معادل ها در دیکشنری فارسی: زمین‌گیر
  • 1.The estate of a bedridden old gentleman
    1. وضعیت یک آقای پیر بستری شده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان