[فعل]

to commit

/kəˈmɪt/
فعل گذرا
[گذشته: committed] [گذشته: committed] [گذشته کامل: committed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مرتکب شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرتکب شدن
مترادف و متضاد do
commit a crime/murder/adultery ...
مرتکب جرم/قتل/زنا و... شدن
  • Most crimes are committed by young men.
    بیشتر جرم‌ها توسط مردان جوان صورت می‌گیرد.
to commit suicide
مرتکب خودکشی شدن [خودکشی کردن]

2 تعهد دادن مقید شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: متعهد شدن
  • 1.Why are so many men scared to commit?
    1. چرا خیلی از مردها از تعهد دادن می‌ترسند؟

3 مقید کردن متعهد کردن

to commit somebody to do something
کسی را مقید/متعهد به انجام کاری کردن
  • 1. Both sides committed themselves to settle the dispute peacefully.
    1. هر دو طرف خودشان را مقید کردند که در صلح و آرامش به مشاجره خاتمه دهند.
  • 2. The President is committed to reforming health care.
    2. رئیس‌جمهور متعهد شده‌است که خدمات درمانی را اصلاح کند.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان