[اسم]

commitment

/kəˈmɪt.mənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعهد

معادل ها در دیکشنری فارسی: ایجاب تعهد
  • 1.I admire his commitment to his work.
    1. من تعهد او به کارش را تحسین می‌کنم.
  • 2.She is known primarily for her commitment to human rights.
    2. او در درجه اول برای تعهد خود به حقوق بشر شناخته شده است.

2 مشغله مسئولیت، وظیفه

family commitments
وظایف خانوادگی
work commitments
مشغله‌های کاری

3 قول پیمان

مترادف و متضاد promise
  • 1.When I make a commitment, I always stick to it.
    1. وقتی من قول می‌دهم، همیشه به آن وفادار می‌مانم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان