1 . جامعه 2 . محله 3 . وحدت 4 . جامعه زیستی
[اسم]

community

/kəmˈjunəti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جامعه اجتماع، گروه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجتماع جامعه همسایگی
مترادف و متضاد group population section
  • 1.The new arts center will serve the whole community.
    1. مرکز هنری جدید به کل اجتماع خدمات ارائه خواهد داد.
  • 2.We are preparing prisoners for life back in the community.
    2. ما داریم زندانیان را برای بازگشت به زندگی در اجتماع آماده می‌کنیم.
the local/international/business/scientific/academic etc community
جامعه [اجتماع] محلی/بین‌المللی/کسب‌وکار/علمی/آکادمیک و ...
  • 1. He's well known in the local community.
    1. او در جامعه محلی مشهور است.
  • 2. The idea has received intense interest from the business community.
    2. این ایده از طرف جامعه کسب‌وکار خواهان زیادی داشت.
  • 3. There's a large black community living in this area.
    3. اجتماع بزرگی از سیاه‌پوستان در این منطقه زندگی می‌کنند.
the Jewish/Christian/Muslim etc community
اجتماع [جامعه] یهودیان/مسیحیان/مسلمانان و ...
  • The mosque serves the local Muslim community.
    این مسجد به اجتماع مسلمانان محلی خدمات اراده می‌دهد.
the black/white/Asian etc community
اجتماع [جامعه] سیاه‌پوستان/سفیدپوستان/آسیایی‌ها و ...
  • The city has a large Asian community.
    این شهر اجتماعی بزرگ از آسیایی‌ها [جامعه آسیایی بزرگی] دارد.
a religious community
اجتماع [گروه] مذهبی
  • The buildings belong to a strict religious community.
    آن ساختمان‌ها متعلق به یک گروه مذهبی خشک [گروه شدیداً مذهبی] هستند.
a member of a community
عضوی از یک جامعه
  • It's good to feel that you are a member of a community.
    حس خوبی است که آدم حس کند عضوی از یک جامعه است.

2 محله

معادل ها در دیکشنری فارسی: محله
مترادف و متضاد district neighbourhood region
a rural community
محله روستایی
  • She lived in a rural community.
    او در یک محله روستایی زندگی کرد.

3 وحدت اشتراک، همبستگی، همانندی، تشابه

مترادف و متضاد affinity correspondence sameness similarity
  • 1.A community of interest between an employer and employees is crucial.
    1. اشتراکی از نفع [نفع مشترک] بین یک کارفرما و کارکنان حیاتی است.
sense of community
حس وحدت
  • 1. There is a strong sense of community in this town.
    1. یک حس وحدت قوی در این شهر وجود دارد.
  • 2. There is an indescribable sense of community here.
    2. یک حس وحدت وصف‌ناپذیر در این اینجا وجود دارد.

4 جامعه زیستی اجتماع زیستی

specialized
  • 1.Communities of otters are slowly returning to British rivers.
    1. اجتماعات زیستی سمورها دارد به‌آرامی به رودخانه‌های بریتانیا بازمی‌گردد.
  • 2.There are communities of insectivorous birds here.
    2. اینجا جوامع زیستی از پرندگان حشره‌خوار وجود دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان