1 . بحران
[اسم]

crisis

/ˈkrɑɪ.sɪs/
قابل شمارش
[جمع: crises]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بحران شرایط بحرانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بحران وضع اضطراری وضع اورژانسی
  • 1.The government is facing a political crisis.
    1. دولت با بحران سیاسی مواجه شده‌است.
an economic/financial crisis
بحران اقتصادی/مالی
the crisis of Syria
بحران سوریه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان