1 . تقاضا 2 . خواستار شدن 3 . نیاز داشتن 4 . پرسیدن
[اسم]

demand

/dɪˈmænd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تقاضا درخواست

مترادف و متضاد call command request
  • 1.Demand is exceeding supply.
    1. (میزان) تقاضا دارد از (میزان) عرضه پیشی می‌گیرد.
  • 2.Production is increasing faster than demand.
    2. تولید دارد سریع‌تر از تقاضا افزایش می‌یابد.
  • 3.There are demands that the law on gun ownership should be changed.
    3. درخواست‌هایی برای استلزام تغییر قانون مالکیت اسلحه وجود دارد.
to meet/satisfy somebody's demand
تقاضای کسی را برآورده کردن
  • Some firms are attempting to meet their customers’ demands.
    برخی شرکت‌ها که در تلاش هستند تا تقاضای مشتریان خود را برآورده کنند.
to keep up with demand
تقاضا را برآورده کردن/با تقاضا برابر بودن
  • Public funding for higher education has not kept up with demand.
    بودجه عمومی برای تحصیلات عالی با تقاضا برابر نبوده است.
a demand for something
تقاضا برای چیزی
  • 1. I think your demand for higher salary is perfectly reasonable.
    1. فکر می‌کنم تقاضای شما برای حقوق بالاتر کاملاً منطقی است.
  • 2. There's an increased demand for organic produce these days.
    2. این روزها تقاضای زیادی برای محصولات ارگانیک وجود دارد.
supply and demand
عرضه و تقاضا
  • The law of supply and demand governs the prices of goods.
    قانون عرضه و تقاضا قیمت کالاها را کنترل می‌کند.
a great/huge demand for
تقاضای بسیار زیاد برای
  • There is a huge demand for business software and services.
    تقاضای بسیار زیادی برای نرم‌افزارها و خدمات تجاری وجود دارد
by popular demand
به دلیل درخواست/تقاضای بسیار
  • By popular demand, the play will run for another week.
    به دلیل تقاضای بسیار، آن نمایش برای یک هفته دیگر اجرا خواهد شد [روی صحنه خواهد رفت].
to be in demand
دارای تقاضای/خواهان فراوان بودن
  • Good teachers are always in demand.
    معلمان خوب، همیشه دارای خواهان فراوان هستند.
on demand
بر حسب تقاضا/هنگام تقاضا/به محض مطالبه
  • 1. Feed the baby on demand.
    1. به بچه هنگام تقاضا غذا بده.
  • 2. This water heater provides hot water on demand.
    2. این آب‌گرم‌کن به محض مطالبه، آب گرم فراهم می‌کند.
to give in to somebody's demands
با درخواست‌های کسی موافقت کردن
  • She shouldn't always give in to his demands.
    او نباید همیشه با درخواست‌های او موافقت کند.
[فعل]

to demand

/dɪˈmænd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: demanded] [گذشته: demanded] [گذشته کامل: demanded]

2 خواستار شدن خواهان بودن، خواستن، تقاضا کردن، خواستار بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نیاز داشتن
مترادف و متضاد ask call for request require
to demand something
خواستار چیزی شدن/بودن
  • 1. Angry demonstrators demanded the resignation of two senior officials.
    1. تظاهرات‌کنندگان عصبانی، خواستار استعفای دو مقام رسمی ارشد بودند.
  • 2. I demanded an explanation.
    2. من خواستار توضیحی شدم.
to demand to do something
خواستار انجام کاری شدن
  • 1. I demand to see the manager.
    1. من خواستار دیدن مدیر هستم.
  • 2. She demanded to know the truth.
    2. او خواستار دانستن حقیقت شد.
to demand that…
تقاضا کردن/خواستن که ...
  • 1. I demand that he apologizes.
    1. من می‌خواهم که او عذرخواهی کند.
  • 2. The UN has demanded that all troops be withdrawn.
    2. سازمان ملل تقاضا کرد که همه سربازان عقب‌نشینی کنند.
to demand something of somebody
چیزی از کسی خواستن/تقاضا کردن
  • It seemed that no matter what she did, more was demanded of her.
    به‌نظر می‌رسید که مهم نبود او چه‌کار می‌کند، از او بیشتر خواسته [تقاضا] می‌شد.

3 نیاز داشتن نیازمند (چیزی) بودن، طلب کردن

مترادف و متضاد need require
to demand something
نیازمند چیزی بودن
  • 1. This job demands a high level of concentration.
    1. این کار نیازمند سطح بالایی از تمرکز است.
  • 2. This sport demands both speed and strength.
    2. این ورزش هم نیازمند سرعت و هم قدرت است.
to demand somebody's attention
نیازمند توجه کسی بودن
  • Too many things demanded his attention at the same time.
    چیزهای بیش از حد زیادی به‌طور همزمان به توجه او نیاز داشتند.

4 پرسیدن

مترادف و متضاد ask authoritatively bid
to demand + speech
پرسیدن + نقل قول
  • 1. "Where are you going?" she demanded angrily.
    1. او با عصبانیت پرسید: «داری کجا می‌روی؟»
  • 2. "Who the hell are you?" he demanded angrily.
    2. او با عصبانیت پرسید: «تو دیگه کی هستی؟»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان