[صفت]

easy

/ˈiː.zi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: easier] [حالت عالی: easiest]

1 ساده راحت، آسان

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسان راحت ساده سهل
مترادف و متضاد effortless simple uncomplicated complicated difficult hard uneasy
  • 1.The easiest thing to do would be for us to take the train home.
    1. ساده‌ترین کار برای ما این است که برای رفتن به خانه سوار قطار شویم.
to make something easy for somebody
چیزی را برای کسی آسان کردن
  • He didn't make it easy for me to leave.
    او رفتن را برای من آسان نکرد.
an easy exam/job/life ...
یک آزمون/شغل/زندگی و... راحت
to be easy to do something
آسان بودن انجام کاری
  • It's easy to see why he's so popular.
    دیدن (دلیل) اینکه چرا او اینقدر محبوب است، ساده است.
کاربرد صفت easy به معنای آسان
صفت easy به معنای "آسان" به اعمال و چیزهایی اطلاق می‌گردد که مشکل نباشند و بدون تلاش و کوشش زیاد یا بدون دردسر انجام شوند و یا به دست آیند. مثلا:
"an easy exam" (یک امتحان ساده)
"an easy job" (یک شغل آسان)
صفت easy به معنای "آسوده" و "راحت" نیز است. مثلا:
"He had a very easy manner" (او رفتار خیلی راحت و بی‌خیالی دارد.)

2 آرام و دوستانه (رفتار و...) صمیمانه، خوشایند

to have an easy manner
رفتار آرام و دوستانه داشتن
  • He had a very easy manner.
    او رفتاری بسیار آرام و دوستانه داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان