1 . کارمند
[اسم]

employee

/ɛmˈplɔɪi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کارمند

معادل ها در دیکشنری فارسی: مرئوس کارمند
مترادف و متضاد laborer personnel worker employer
  • 1.She's a former employee of the council.
    1. او کارمند سابق شورا است.
  • 2.The number of employees in the company has tripled over the past decade.
    2. تعداد کارمندان در این شرکت در دهه اخیر سه برابر شده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان