1 . نمونه ای از چیزی بودن
[فعل]

to exemplify

/ɪgˈzɛmpləˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: exemplified] [گذشته: exemplified] [گذشته کامل: exemplified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نمونه ای از چیزی بودن نمایان گر چیزی بودن

مترادف و متضاد illustrate
  • 1.The recent downturn in the housing industry exemplifies the poor economic conditions.
    1. کاهش نزولی در قیمت املاک نمونه‌ای از اقتصاد ضعیف است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان