[اسم]

exercise

/ˈeksərsɑɪz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ورزش

معادل ها در دیکشنری فارسی: ورزش
مترادف و متضاد movement training
  • 1.Swimming is my favorite form of exercise.
    1. شنا ورزش مورد علاقه من است.
to do/take exercise
ورزش کردن
  • 1. He was advised by the doctor to take more exercise.
    1. دکتر به او توصیه کرد که بیشتر ورزش کند.
  • 2. I do stomach exercises most days.
    2. من بیشتر روزها ورزش‌های شکمی می‌کنم.
to get some exercise
ورزش کردن
  • I don’t get enough exercise.
    من به اندازه کافی ورزش نمی‌کنم.
regular/daily exercise
ورزش منظم/روزانه
  • Taking regular exercise is the best way to improve your overall health.
    منظم ورزش کردن بهترین راه برای بهبود سلامت کلی‌تان است.
an exercise program/routine/regime
برنامه/برنامه روزانه/رژیم ورزشی
  • I’m finding it quite hard to stick to my exercise routine.
    پیروی کردن از برنامه روزمره ورزشی برای من خیلی دشوار است.
breathing/relaxation/stretching exercises
ورزش‌های تنفسی/تمدد اعصاب/کششی

2 تمرین (درسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمرین
مترادف و متضاد activity assignment practice task
  • 1.The book has exercises at the end of every chapter.
    1. این کتاب در پایان هر فصل تمرین‌هایی دارد.
[فعل]

to exercise

/ˈeksərsɑɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: exercised] [گذشته: exercised] [گذشته کامل: exercised]

3 تمرین کردن ورزش کردن، ورزیده کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تمرین کردن ورزش کردن
مترادف و متضاد train work out
  • 1.A work-out in the gym can exercise all the major muscles.
    1. یک ورزش در باشگاه می‌تواند تمام ماهیچه‌های اصلی را ورزیده کند.
  • 2.She exercises most evenings, usually by running.
    2. او بیشتر عصرها معمولاً با دویدن ورزش می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان