[فعل]

to exert

/ɛɡzˈɜːt/
فعل گذرا
[گذشته: exerted] [گذشته: exerted] [گذشته کامل: exerted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌کار گرفتن اعمال کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اعمال کردن
  • 1.He exerted all his authority to make them accept the plan.
    1. او تمام قدرتش را به‌کار گرفت تا آنها را وادار به پذیرفتن نقشه کند.
  • 2.The moon exerts a force on the earth that causes the tides.
    2. ماه نیرویی به زمین اعمال می‌کند که موجب جزرومد می‌شود.

2 سعی و تلاش کردن تمام تلاش خود را کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: همت کردن زور زدن
  • 1.In order to be successful he would have to exert himself.
    1. برای موفق شدن، او باید تمام تلاشش را بکند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان